محل تبلیغات شما

سروده ای از همسفر ملیحه از لژیون نهم 

رَهرُوی دَر شَب 

سال‌ها بودَم زِدرک آنچه دارم بی نصیب 
مانده بودم مات و مبهوت و زِ هر کویی غَریب 

خسته و درمانده بودم، سینه‌ام از سنگ بود 
شادی و امیدواری در دلم بی‌رنگ بود 

همچو نوری آمدی در صُبح امید و شدی 
تَک چراغی که بر این وادی تاریکی زَدی 

کیمیای عشق را مَن در نگاهت یافتم 
رشته مِهر و مُحبت را به لطفت بافتم 

خود به دنبال چراغی بوده‌ای اَندر سَما 
آنچه از راهت بِدست آورده‌ای دادی به ما 

رَهرُوی در شبِ تار، شور خدمت در وجودت 
کوله بارت پر زِعلم و مِهر ورزیدن سرودَت 

با دلِ دریائیت جان و دِلم سیراب شد 
گفته‌هایت مانع از وَرطه در این گرداب شد 

خِدمتت بی منت و راهَت صِراط مستقیم 
کِی توانم قدر دانم اینچنین لطفی عظیم

جلسه دوشنبه تاریخ 98/07/29 به استادی همسفر الهه

جلسه دوشنبه تاریخ 98/07/22 به استادی همسفر صدیقه

جلسه دوشنبه تاریخ 98/08/13 به استادی همسفر سحر

مِهر ,چراغی ,بی ,وجودت کوله ,خدمت ,بارت ,شور خدمت ,خدمت در ,تار، شور ,شبِ تار، ,ما رَهرُوی در

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جهان فان گروه درسی ادبیات فارسی متوسطه اول استان کردستان انتشارات مستعلی Alphonse's site آنلاین بازی COD ツ منـــــو خواهــ ـــر دوقلومـــ ツ Sylvester's memory CartoonLand Wiki عشــقـــــــ چیــــستــــ ؟؟؟ tistepupo